مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت
و نزدیک کندوی عسل رسید. از بوی عسل دهانش آب افتاد
ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد
از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد.
دست و پایش لیز می خورد و می افتاد…
هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد:
ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود
و مرا به کندوی عسل برساند یک «جو» به او پاداش می دهم.
یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت:
مبادا بروی … کندو خیلی خطر دارد!
مورچه گفت: بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد…!
بالدار گفت:آنجا نیش زنبور است.
مورچه گفت:من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم.
بالدار گفت:عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند.
مورچه گفت:اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد!!!
بالدار گفت:خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار،
من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود
و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی…
مورچه گفت:اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان،
اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن.
من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید!
بالدار گفت:ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند
ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم.
مورچه گفت: پس بیهوده خودت را خسته نکن.
من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت.
بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید:
یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد.
مگسی سر رسید و گفت:
بیچاره مورچه! عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم…
مورچه گفت: آفرین، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند حیوان خیرخواه!!!
مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت…
مورچه خیلی خوشحال شد و گفت: به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی،
چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود،
چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند
و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند…!
مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت
تا رسید به میان حوضچه عسل،
و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند…
مور را چون با عسل افتاد کار / دست و پایش در عسل شد استوار
از تپیدن سست شد پیوند او / دست و پا زد، سخت تر شد بند او
هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد:
عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید.
اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم !!!
گر جوی دادم دو جو اکنون دهم / تا از این درماندگی بیرون جهم
مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت:
نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است…
این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش
پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری.
مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد…
منبع : فرز دات آی آر
با خواص مفید قهوه آشنا شوید
اگر قهوه و شکر همراه با هم مصرف شوند تاثیر آنها در تقویت عملکرد مغز خیلی بیشتر از زمانی است که به طور جداگانه مورد استفاده قرار بگیرند.
این متخصصان هم اکنون معتقدند که هر یک از این دو خوراکی به نوبه خود تاثیر دیگری را بر روی مغز میگذارند به طوری که میزان دقت و کارآیی حافظه را بهبود میبخشند.
این یافته حاصل مطالعه روی ۴۰ داوطلب است که پس از مصرف قهوه و شکر با هم و جدا از هم تحت آزمایش قرار گرفتند.
قهوه، خواص دیگری هم دارد از جمله اینکه محرک بوده و به هضم آسان غذا کمک میکند، تب بر است، به بدن نیرو میدهد، سردرد را بهبود میبخشد، برای برطرف کردن یرقان مفید است، ادرار آور است، در درمان سرفهای که با بلغم همراه باشد موثر است، دردهای عصبی را تسکین میدهد، در درمان سیاه سرفه تاثیر دارد. هم چنین ضد عفونی کننده بوده و خاصیت ضد افسردگی هم دارد. قهوه مقاومت ورزشکاران را افزایش میدهد و از کرم خوردگی دندانها جلوگیری میکند.
بازنشر : مجله اینترنتی ببینین . کام
منبع : باشگاه خبرنگاران
دانشگاه واشنتگتن با بهره گیری از فناوری پیشرفته سطل زباله هایی را در فضای دانشگاه قرار داده اند که از انرژی خورشیدی برای بازیافت استفاده کرده و با یک پیام از طریق شبکه ارتباطی بی سیم بخش مرتبط در دانشگاه را از زمان خالی شدن مطلع می کند.
مهر:نصب سطلهای زباله جدید دانشگاه واشنگتن می تواند از اتلاف انرژی قابل توجه برای بازیافت، کمپوست و تخلیه زباله ها جلوگیری کند، چرا که این سطلها تنها زمانی خالی می شوند که پر شده باشند و با ارسال یک پیام بخش مرتبط در دانشگاه را از پربودن سطلها مطلع می کنند.سال گذشته دانشگاه واشنگتن به مشکل بزرگ ضایعات و زباله ها در فضای دانشگاه پی برد و پس از بررسیهای انجام شده مشخص شد که برای نمونه محتویات یک سطل در این دانشگاه تا ۶۱ درصد قابل بازیافت است.
این راهبه سوئیسی از طریق لقاح مصنوعی حامله شد و سپس دوقلو زائید.
مجری شبکه تصویر ایران با بیان اینکه لقاح مصنوعی در سوئیس قوانین و سن خاصی دارد، گفت: (( این خانم سوئیسی لقاح را در اوکراین انجام داده و اکنون صاحب یک دو قلوی پسر است. ))
این زن، راهبه کلیسای پروتستان ( یکی از سه مذهب بزرگ مسیحیت ) ها بوده و در قوانین پروتستان، راهب کلیسا حق ازدواج ندارد.
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که بتوانید در یک جامبو جت (بزرگترین هواپیمای مسافری) غذا بخورید بدون اینکه پول بلیط بدهید و یا به جای خاصی بروید؟
به گزارش پرشین وی رستورانی به نام A380 در چانگ کینگ چین بازشده است که به گونهای سعی کرده فضای داخلی بزرگترین هواپیمای مسافربری را تداعی کند و این حالت را حتی با مجموعه کارمندان پیشخدمت که بسیار برای اینکه شبیه مهمانداران هواپیما باشند تعلیم دیدهاند کامل کرده است.
پنجرهها، صندلیهای قابل تنظیم، فرش هاو حتی نورپردازی کابین همگی الهام گرفته از A380 است ولی خوشبختانه منوی غذاها بیشتر از حد معمول هواپیما است.
این رستوران 600 متر مربع را تحت پوشش داشته و در حال حاضر 18 کارمند دارد که 9 تن از آنها دورههایی را گذرانده اند که کاملاً مانند مهمانداران هواپیما صحبت و عمل کنند.
لازم به ذکر است که اولین رستوران این چنینی در تایوان قرار دارد ولی این رستوران در مقابل آن بسیار لوکستر و گرانتر است و قیمت هر صندلی مخصوص آن 10000 یوآن (1،590 $) است .
واضح است که رستورانی نیست که هرکس دست کودک خود را بگیرد و به آنجا ببرد تا به او نشان دهد داخل بزرگترین هواپیمای مسافری دنیا چگونه است!
تهیه و ترجمه: گروه سرگرمی پرشین وی / طیبه نصرت
بخش اختصاصی پرشین وی
از روز اول مسابقه من و او بر سر دقیق و منظم بودن آغاز شد: اینکه چه کسی زودتر سر کار حاضر شود و مرتب تر باشد: اما این ایرج قادری بود که زودتر از همه در لابی هتل حاضر می شد و دیرتر از همه گروه را ترک می کرد
مهناز افشار که فیلم سینمایی «آکواریوم» و «محاکمه» از همکاری های مشترک وی با ایرج قادری است در یادداشتی ضمن اشاره به اولین روز آشنایی اش با این کارگردان از تجربه و خاطرات همبازی شدن با ایرج قادری سخن گفته است. متن یادداشت مهناز افشار را به نقل از اعتماد در ادامه می خوانید:
پس از سلام گفتند: بارک الله چه دختر منظمی...
«آکواریوم» سرآغاز آشنایی من با کارگردان و بازیگری بود که قصد داشت بعد از سال ها مقابل دوربین برود و نخستین بازی خود را در صحنه یی ثبت کند که من مقابل او بازی می کنم.
بعد از ظهر یک روز تابستانی، سعید مطلبی برای قرار در دفتر ایرج قادری برای فیلم «آکواریوم» ساعتی را تعیین کرد. حس و حال عجیبی داشتم. دیدن یک بازیگر و کارگردان قدیمی که پر از تجربه بود و صاحب خاطراتی از زمانی دیگر در سینمای ایران.
می خواستم سر ساعت به قرار برسم، بالاخره ۱۰ دقیقه زودتر از زمان قرار به دفتر هفت تیر رسیدم. در که باز شد مردی با محاسن سفید، همچنان سرحال و با انگیزه پشت میزش نشسته بود. در همان لحظه ورود پس از سلام گفتند: بارک الله چه دختر منظمی... و من ذوق زده شدم. حس اینکه حرمت ها، چارچوب ها و قوانین در کار برای او اهمیت زیادی دارد در این دیدار روشن شد و دلم گرم تر. نشستیم و گپ زدیم و نتیجه اش شد بازی در «آکواریوم» یعنی دو ماه کار در استانبول.
مسابقه من و او بر سر دقیق و منظم بودن آغاز شد
از روز اول مسابقه من و او بر سر دقیق و منظم بودن آغاز شد: اینکه چه کسی زودتر سر کار حاضر شود و مرتب تر باشد: اما این ایرج قادری بود که زودتر از همه در لابی هتل حاضر می شد و دیرتر از همه گروه را ترک می کرد و فردا با انرژی بیشتری سر کار می آمد.
حکایت بازی مقابل ایرج قادری با آن همه سابقه بازیگری در سینما، توام با ترس ها و نگرانی های من بود. شب قبل این سوال در ذهنم می چرخید که او کجای بازیگری است و من کجا؟
بغضم گرفت....
بغضم گرفت: زمانی که دیدم او با چه اشتیاق و ذوق و برقی در چشمان دیالوگ ها را از کنار دوربین می گوید و حس کردم ما نسل جدید بازیگری اگر هستیم به خاطر تلاش این پیشکسوتان عزیز بوده است. نوبت به برداشت پلان ایشان رسید: فقط یک برداشت!
اما مگر می شود از این همه تجربه و ذوق و اشتیاق در یک برداشت گذشت؟
حالادیگر من حسن آقای او شده بودم نه مهناز افشار!
بعد از «آکواریوم» به دفتر ایشان سر می زدم و حالادیگر من حسن آقای او شده بودم نه مهناز افشار! ایشان از احترام به سینما، سختی کار، تعلم و عشق به من می گفتند و گوش می کردم: اینکه خانواده و کار هر کدام باید در جایگاه خود محترم باشند و عزیز شمرده شوند... تا همکاری دوباره در «محاکمه.» افسوس می خورم از اختلاف ها و بازی های پشت پرده، از کوچک شمردن این واژه بزرگ: سینما! این روزها چقدر ساده به سینما نگاه می شود، گاه به بازی گرفته می شود، اما هنوز در نگاه بزرگان، سینما بزرگ است. و حالاافسوسی با من مانده است: افسوسی از روزهایی که می توانستم از حضور بزرگان سینما بیشتر بهره ببرم و ای کاش فراموش نکنیم روزی قرار است این کالبد جسمانی را زمین بگذاریم و بگذریم.
من به عنوان عضو کوچکی از دریای بیکران خانواده سینما به خانواده عزیز قادری و همه سینماگران و سینمادوستان فقدان این هنرمند را تسلیت می گویم و می دانم این تسلیت در مقابل غم بزرگ از دست دادن این هنرمند خیلی کوچک است.
شبکه ایران
حرف های او آن چنان به خودکارم شتاب داده بود که گوش ها و چشمانم آبشارهای باباامان را فراموش کرده بود اگر چه در سایه درختان پارک مصفای باباامان با اوگفت وگو میکنم ولی حرف هایش من را به مرکز ایران برده و خود را در تهران فرض میکنم. دل پردردی دارد! و کوله باری از گلایه! وقتی با سوز و گداز حرف میزند باور نمیکنی که این آقا همان هنرمند جوان دهه ۷۰ سینمای ایران است که نامش بر سر زبان ها بود، همان تازه داماد فیلم «عروس»، فرمانده فیلم های مردی از جنس بلور و مردی شبیه باران، عادل فیلم «نرگس» و... ابوالفضل پورعرب را میگویم که طی سال ها فعالیت در سینما به نقش های مختلف جان بخشید و در ذهن ها ماندگار شد. او به علت بیماری بسیار ضعیف شده است اما «پورعرب» هم چنان برای ما «پورعرب» است؛ همان سوپراستار دهه 70 با کوله باری از تجربه. وقتی مشغول بازی در فیلم تلویزیونی «جاودانگی» در بجنورد بود با او تماس میگیرم تا به دیدارش بروم اما چون لوکیشن ضبط فیلم داخل زندان بود، اجازه ورودم به آن جا داده نشد، بنابراین قرار این دیدار را به پایان بازی اش موکول کردم. عصر روز پایانی بازی اش در باباامان بجنورد به همراه چند نفر از همکاران با او دیدار کردیم و زمینه این گفت و گو هم برایم فراهم شد. آن قدر مهربان و صمیمیبود که از هر بابی سخن گفتیم. گفت و گوی ما را با این بازیگر با تجربه سینما و تلویزیون در ادامه میخوانید.
در شروع این گفت و گو میخواهم از حال و هوای «ابوالفضل پورعرب» دهه 70 که ستاره سینمای ایران بود بپرسم. یعنی از انحلال خانه سینما رضایت دارید؟ چه طور شد در دهه 70 که ورود به عرصه بازیگری مشکل بود و به راحتی نمیشد ستاره شد به ستاره سینمای ایران تبدیل شدید؟ پس خودتان چگونه وارد سینما شدید؟ به طور مثال چه کسانی؟ در دهه 70 چهره ای محبوب و مشهور بودید. داشتم به این فکر میکردم که شاید برخی اتفاق ها در زندگی یک هنرمند باعث میشود که از مسیر اصلی اش دور شود، چون در برنامه «هفت» گفتید که درگذشت خواهرتان شوکی به شما وارد کرد و وقفه ای طولانی در فعالیت شما ایجاد کرد. قبول دارید که عده ای به عشق «ابوالفضل پورعرب» به سینما میرفتند و عکس شما روی جلد مجله ها و بیلبورد بر فروش گیشه تأثیر داشت؟ به بیراهه میرویم! از تشکیل سازمان سینمایی کشور راضی هستید؟ با بازی در فیلم «عروس» بهروز افخمیبه شهرت رسیدید و در جشنواره فیلم فجر از بازی تان تجلیل شد. نظرتان درباره آن چیست؟ بازی قابل تحسین تان در فیلم «مردی شبیه باران» سیمرغ بهترین بازیگر جشنواره فیلم فجر را برایتان به ارمغان آورد و این تنها سیمرغی بود که گرفتید. هنگام دریافت این جایزه چه احساسی داشتید؟ دستمزدی که از بازیگری میگیرید راضی کننده است؟ نسل جدید سوپراستارهای سینمای ایران را چگونه میبینید؟ آیا توان جذب تماشاچی به سینما را دارند و فروش گیشه را تضمین میکنند؟ اگر سخنی در پایان باقی مانده است بفرمایید. |
گردآوری : از تنهاترین