کد کده تربچه

       کد کده تربچه

جلسه محاکمه عشق بود
تنهاترین
مهر- محبت -صفا و صمیمیت و یک رنگی
نگارش در تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:جلسه محاکمه عشق بود , توسط علی طوفان

 
                                                                 

و قاضی عقل
                                         

  و عشق محکوم به تبعيد به دورترين نقطه مغز شده بود
                                       

   يعنی فراموشی
                                        

  قلب تقاضای عفو عشق را داشت
                                    

      ولی همه اعضا با او مخالف بودند
                                   

                           قلب شروع کرد به طرفداری از عشق                                        

 

*آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی ديدن او را داشتی*
    

  *ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنيدن صدایش بودی*
                          

*يا تو ای لب مگر تو نبودی که در آتش بوسه زدن به او مي سوختی*
                       

*دستها،پاها و ... با شما هستم حالا چی شده اين چنين با او مخالفيد
                            

همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردن  

 

                                 تنها عقل و قلب در جلسه ماند                                               

 

عقل گفت: ديدی قلب همه از عشق بی زارند
                             

ولی من متحيرم با وجودی که عشق بيشتر از همه تو را آزرده
                             

چرا هنوز از او حمايت می کنی
                             

قلب ناليد : که من بدون وجود عشق ديگر قلب نخواهم بود
                            

و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانيه کارثانيه قبل را تکرار می کنم
                          

و فقط با عشق می توانم يک قلب واقعی با شم
                          

پس من هميشه از او حمايت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم...

 
 



 

نگارش در تاريخ دو شنبه 22 اسفند 1390برچسب:چگونه خوشبو باشیم, توسط علی طوفان
چگونه خوشبو باشیم

حس بویایی تاثیرات بسزایی در روحیات و خلق افراد دارد. همانطور که بوی خوشایند می‌تواند باعث طراوت بخشیدن به روح افراد شود، به تبع آن بوی ناخوشایند هم تاثیرات منفی خود را بر خلق و خوی افراد می‌گذارد.

 

تاثیر حس بویایی در انسانها، ذاتی است. با یک آزمایش ساده کارشناسان به حس بویایی نوزادان پی می‌برند. حس بویایی یکی از حسهای اولیه‌ای است که افراد بعد از تولد، از آن برخوردار می‌شوند.

کارشناسان پنبه‌ای را به عطر و یا بوی ملایم و خوشایندی آغشته می‌کنند و زمانی‌که آن را مقابل صورت نوزادی قرار می‌دهند، تاثیرات آن به خوبی قابل درک است. تنفس و تعداد ضربان قلب نوزاد کاهش یافته و به نوزاد حس آرامش می‌دهد؛ اما اگر همین آزمایش را با بوی تند و ناخوشایند تکرار کرد، تعداد ضربان قلب و تنفس نوزاد بیشتر می‌شود؛ البته با بوی شیر مادر هم آزمایش شده است که آرامش نوزادان را چندان برابر می‌کند.

در نتیجه ارتباط مستقیم بین روحیه و رفتار و حس بویایی وجود دارد، البته امکان دارد در برخی افراد این حس بیشتر باشد یا کمتر و یا برخی افراد علاقه وافری نسبت به یک بو و یا عطر داشته باشند و برخی برایشان خوشایند نباشد.

انتظار می‌رود زوجین به این مسئله توجه لازم کنند. وقتی زن وشوهر با هم زندگی می‌کنند و در یک محیط قرار گرفته‌اند، باید سعی کنند که از بوی خوبی برخوردار باشند؛ زیرا داشتن بوی خوشایند، نشانه احترام گذاشتن به همدیگر است؛ یعنی همسران اینطور وانمود می‌کنند «من خودم را برای تو خوشبو کرده‌ام»

تمیز بودن و داشتن بوی خوش، تاثیرات مثبت و بهتری در زندگی زوجین داشته و علاوه بر علامت احترام گذاشتن، تاثیرات بسزایی از قبیل نزدیک شدن، محبت بیشتر، مطلوب بودن برای همدیگر، خوش سلیقه بودن و درک متقابل آنها می‌شود.

اینکه چه نوع عطر و یا بویی برای همسران می‌تواند خوشایند باشد، بسته به سلیقه و علایق زوجین دارد.

 

خوشبو شدن افراد توسط مشک،عنبر،عطر، بخور، گلاب و هر ماده بویایی، از مستحبات اکید اسلام است. پیغمبر اسلام (ص) نسبت به استعمال عطر و ماده بویایی، میان زن و شوهر تفاوت قائل شده است که بسیار نکته ظریف است. پیامبر اکرم می فرماید: «زنان باید از لباس‌های رنگی استفاده کنند؛ اما از عطر کم بو؛ ولی مردان باید در لباس‌های خود از رنگ‌های کم استفاد کنند؛ اما عطرآنها بوی زیادی داشته باشد»

دیده شده است که برخی از زنان وقتی پا به مراسم و یا جشن عروسی می‌گذارند، خود را بسیار زیبا،مرتب و معطر می‌کنند اما این عمل را در خانه انجام نمی دهند که هم از دیگاه اسلام و هم از نگاه روانشناسان این مسئله می‌تواند تاثیر منفی بر روی روابط زوجین بگذارد.

.
نگارش در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:لیلی مجنون , توسط علی طوفان

یک شبی مجنون نمازش را شکست          با وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود        فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او                          پر ز لیلی شد دل پر آه او

گفت یارب از چه خوارم کرده ای                  بر صلیب عشق، دارم کرده ای

جام لیلی را به دستم داده ای                  وندر این بازی، شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی                دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دلخونم مکن            من که مجنونم،تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم                      این تو و لیلای تو...من نیستم

گفت: ای دیوانه، لیلایت منم                    در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلی ساختی                  من کنارت بودم و نشناختی 

عشق لیلی در دلت انداختم                    صد قمار عشق،یک جا باختم

کردمت آواره صحرا نشد                           گفتم عقل می شوی، اما نشد 

سوختم در حسرت یک یا ربت                  غیر لیلی بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی                دیدم امشب با منی،گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی              در حریم خانه ام در میزنی

حال،این لیلی که خوارت کرده بود           درس عشقش، بی قرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم                 صد چو لیلی،کشته در راهت کنم               

 


 

نگارش در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:اميد داشته باشيم هنوز خدا رو داريم, توسط علی طوفان

اگر تنها ترين تنها شوم باز خدا هست

او جانشين همه ي نداشتنهاست

نفرين ها و آفرين ها بي ثمر است

اگر تمامي خلق گرگهاي هار شوند

و از آسمان هول و كينه بر سرم بارد

تو مهربان جاودان آسيب ناپذير من هستي

اي پناهگاه ابدي

 

تو مي تواني جانشين همه ي بي پناهي ها شوي


دوستان محترم /////////////////// از این به بعد ////////////////////

هر کی عضو وبلاگ من شد /////////////////// می تونه از مطالب من استفاده بکنه ////////////

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

مدیریت تنها ترین : علی طوفان

عضو خبر نامه هم بشید قول میدم تابستون ضرر نکنید

عضو وبلاگ بیا خیلی عالیه از این به بعد ///////////// عیدانه ////////// نوروز 1390 با مطالب هرروز عالی و به روز ////////////////////////////////////////////////

آهنگ و غیره هر چی دوس داشتی

تبدیل به سایت در تابستان 1390

 

 

 

خواستگاری گلشیفته از علی استون

http://www.mihanfars.com/wp-content/uploads/2011/10/Golshifte_mehr_6.jpg

 
متن زیر حاصل مکالمات محرمانه‌ایست که به دنبال مسلمان شدن فرزند الیور استون، کارگردان هالیوودی و حضور وی در ایران، همین چند ساعت قبل در یک جایی بین نماینده هالیوود و یکی از هموطنان عزیز انجام شد

 
براي خواندن متن كامل به سايت زير مراجعه فرماييد
 
ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
ALI TOOFAN

ادامه مطلب...

دکتر اردشیر قوام زاده رئیس پژوهشكده خون سرطان و سلول‌های بنیادی خون ساز دانشگاه علوم پزشكی تهران
 
آمریکایی ها گفتند ایران تحریم است: 
 
نه ویزا دادند
 
و نه اجازه دادند جایزه به او داده شود.
 

 

را اما
 
ویزایش دادند
 
جایزه هایش دادند
هم گفتند.
 


نه فیلم «جدایی» را دیده ام
نه دلم می خواهد ببینم
و نه از سینما سررشته دارم
و نه سینما می روم؛ 
ولی قرآن را تا بحال ورق زده ام
کتابی که قاعده های کلی به دست آدم ها می دهد
از سوی عالمِ کل:

وَلَن تَرْضَىٰ عَنكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ 
قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّـهِ هُوَ الْهُدَىٰ
وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ
مَا لَكَ مِنَ اللَّـهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ
﴿البقرة: ١٢٠﴾


این را صاحبِ قرآن می گوید
اگر دیدی که یهود و نصاری از تو راضی شدند
یقین داشته باش که از مرام و مسلک آنها تبعیت کردی
و اگر چنین کردی، دیگر امیدی به یاری و ولایت من نداشته باش!
جایزه ات را از همانها گرفته ای...

 
دکتر قوام زاده ی عزیز
 
خیلی مبارک باشه!
 

 




نگارش در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:تلخ قشنگی که باز عقده ام ,تخت مرجانی , توسط علی طوفان

پشت شیشه ی کافه باز من

یتیم آرزو ها .....

عقده ی نبودن تو را در جیب کردم  

شعار نبودن را بر شیشه نوشتم 

با کاپشن زرد لگد بر پشت چکمه ام

هی شا هی شانس کنان تاختم 

نفس بر کفشهایم حرام شد 

باز زخم بر لبه زانوه ی بی پدرم 

باز بوسه ی خاک بر صورتم  

باز یتیم تر شدن آرزویم 

باز با قصه های کافه مرجان

باز با درد باتون های نبوندت 

سینه خیز جانم را به خانه می کشانم 

باز شب می شود 

پدر عقده ها نان به ارزوی یتیمم می دهد .

چه مادرانه نوازش می کند غربتم ، طفل ارزوی مرا ! 

تن را به خاک می دهم روح را به کاغذ 

برای دیدن آن صندلی و آن میز 

 به تصویر می کشد تو را 

تو را با رنگی دگر

با یک عشق نو

و چه صبح تلخ قشنگی که باز عقده ام 

می خندد...

چه جان تازه ای برای دیدن تو دارد  

از پشت شیشه های کافه مرجان ...  

ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
بیا عضو شو هم خبر نامه هم سایت من لطف داری بعدا میتونی مطالب رو ببینی

ادامه مطلب...

ینجا آمده ام دور از مردم گرگ ، که با نگاه هرزه یشان می درند قلبم را.

اینجا آمده ام کناره گوسفندانی که ییلاق و قشلاق زندگی را اینجا انتخاب کرده اند.

اینجا آمده ام چون می دانم من از این گله ام نه از آن جماعت گرگ . 

اینجا آمده ام چون می دانم که در تنهاییم گرگی پنهان نیست و دندان تیز نمی کند برای بره ی نو پایم .

اینجا آسایشگاه روانبخشی اتاق شماره بیست و نه . 

امروز صبح که شما توی خیابون بودید ، یا توی دانشگاه ، یا توی خونه ، یا با عشقتون یا هر کجا و مشغول کاری بودین من هم امروز کنار مادرم بودم .صورتش خشکیده تر و پر چروک تر از صورت من شده بود ...

اینجا برای اشکهای مادرم اشک می ریزم ، وقتی چشمهایم به چشمان خانواده ام گره خورده است،می توانم درک کنم و بفهمم که در ذهن آنها چه می گذرد ،می توانم حس کنم در ذهن برادر کوچکم که با دهان نیمه باز گوشه ایی ایستاده و جلوتر نمیاد چه می گذرد می توان علت شرم و خشم پدرم را بفهمم و می توانم درک کنم غم مادرم را و هر جنبش و حرکته آنها را .

اما من می ترسم...

پاهایم قفل شده است ، سنگینی قلبم جانم را می گیرد و فریاد می کشم ، نعره می زنم ، همه را می ترسانم ... انطرف تر برادرم دستهایش را از جیبش بیرون می آورد و چشمهایش پر از اشک شده و به سمت در خروجی بر می گردد، تا چشم بر می گردانم سیلی داغ آبروی پدر را بر صورتم حس می کنم و فشاری که بر بازوهایم وارد می شود ، اشکهایم سرد نمی کند سوزش جای دست پدر را ، صدای مراقب مراقب  همجا می پیچد ، پدرم را صدا می زنند ، سرم را به پایین می گیرم و فاصله می گیرند همه از من ، اهسته مادرم را دیدم که گوشه چادرش را دور انگشتانش می پیچاند و اهسته بر صورتم می کشد ، دستش را بر صورتم می کشد و نوازشش را تا روی گردنم ادامه می دهد ، اهسته انگشت انگشت جدایی او را حس می کنم ، ای کاش دستهایم باز بود ! 

ای کاش دستهایم باز بود ، ای کاش می تواستم بغلش کنم .... ای کاش این سکوت لعنتی را از لبانم میشد برداشت ....

امروز باز هم همدم قرصهای زورکی شدم ! 

کی شب می شود تا که همدمم ماه من باز بیرون آید

نگارش در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:به یادم باش , توسط علی طوفان

 

آرش و هلنا - Broken Angel