کد کده تربچه

       کد کده تربچه

تنهاترین
تنهاترین
مهر- محبت -صفا و صمیمیت و یک رنگی
نگارش در تاريخ یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم, توسط علی طوفان

دل بی روح جنس آهنت را دوست دارم
خطوط در هم پیراهنت را دوست دارم
نگاه با همه بیگانه ات را دوست دارم
غرور سرکش دیوانه ات را دوست دارم


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:توعاشق پیشه ای؛همیشه ای محشربه پاکن, توسط علی طوفان

توعاشق پیشه ای؛همیشه ای محشربه پاکن
منو عاشق ترین آوارۀ عـــــــــالم صدا کن
من از مکتب سراغ قبلۀ عشقــــو گــــرفتم

ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:تو نگاهت عشقو ديدم , تپش قلبو شنيدم , توسط علی طوفان

تو نگاهت عشقو ديدم , تپش قلبو شنيدم


توي جاده هاي احساس , من به عشق تو رسيدم


تو كتابا عشقو خوندم , عكس خورشيدو سوزوندم


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ پنج شنبه 14 ارديبهشت 1391برچسب:مسن ترین فرد زنده روی زمین!, توسط علی طوفان

مسن ترین فرد زنده روی زمین!


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:زن و مرد از راهی می رفتند, ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!, توسط علی طوفان

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند ...

برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، ...

ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !


 

نگارش در تاريخ دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:جملات زیبای اشخاص معروف, توسط علی طوفان

جملات زیبای اشخاص معروف


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:وقت? آن شب به خانه رفتم,,, , توسط علی طوفان

وقتی آن شب به خانه رفتم...
 
ازدواج چگونه می‌تواند زندگی ما را بهتر ــ بدتر ــ کند؟ با داستانِ ادامه مطلب را بخوان و بعد ببنم شما عزیزان درباره آن داستان و ان سوال چه نظر دارید.
***


ادامه مطلب...
نگارش در تاريخ شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:عشق اقيانوس وسيعي است, توسط علی طوفان

 

love is wide ocean that joins two shores
عشق اقيانوس وسيعي است
 که دو ساحل رابه يکديگر پيوند مي دهد
 
life whithout love is none sense and goodness without love is impossible
زندگي بدون عشق بي معني است
 و خوبي بدون عشق غير ممکن
love is something silent , but it can be louder than anything when it talks
عشق ساکت است
اما اگر حرف بزند
 از هر صدايي بلند تر خواهد بود 
love is when you find yourself spending every wish on him
عشق آن است
 که همه خواسته ها را براي او آرزو کني
love is flower that is made to bloom by two gardeners
عشق گلي است
 که دو باغبان آن را مي پرورانند
love is like a flower which blossoms whit trust
عشق گلي است
که در زمين اعتماد مي رويد
love is afraid of losing you
عشق يعني
 ترس از دست دادن تو
no matter what the question is love is the answer
پاسخ عشق است
سوال هر چه که باشد
when you have nothing left but love than for the first timeyou become aware that love is enough
وقتي هيچ چيز جز عشق نداشته باشيد
 آن وقت خواهيد فهميد
 که عشق براي همه چيز کافيست
love is the one thing that still stands when all else hasfallen
زماني که همه چيز افتاده است
عشق آن چيزي است که بر پا مي ماند
love is like the air we breathe it may not always be seen, but it is always felt and used and we will die without it
عشق مثل هوايي است که استشمام مي کنيم
 آن را نمي بينيم
اما هميشه احساس و مصرفش مي کنيم
و بدون آن خواهيم مرد

نگارش در تاريخ شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:عشق یعنی , توسط علی طوفان

*اعتراف می کنم دختر خاله ام رو بعد از مدت ها دیده بودم و هفت ماهه باردار بود. خیر سرم اومدم جنسیت بچه رو بپرسم گفتم خب حالا قراره مامان شی یا بابا؟!

 *اعتراف می کنم یه بار کولرمون سوخت یه لحظه فکر کردم به خاطره اینه که همه با هم جلوش دراز بودیم.

 *اعتراف می کنمیه بار یه فامیلمون از انگلیس اومده بود و یه خورده شکلات با یه خمیر دندونه گنده. منم زود خمیردندون گنده سوغاتی آورده بود رو برداشتم. خلاصه یه 6 ماهی مسواک می زدم با بدبختی آخه هم تلخ بود هم تند تا اینکه یه روز رفتم یه لوازم آرایشی برای مامانم رنگ مو بخرم دیدم!!!! از این خمیر دوندن اینجا هم داره با کلی کلاس از فروشنده پرسیدم آقا این خمیر دندنه چند؟ فروشنده هم گفت آقا این خمیر ریشه تازه فهمیدم چرا بعد از مسواک اونقدر دل پیچه می گرفتم.

 *اعتراف می کنم وقتایی که خیلی ناراحت می شم زار زار می شینم گریه می کنم. وقت دماغم آویزون می شه پاکشون نمی کنم، آخه شوره، خیلی خوشمزست، دوست دارم!

 *اعتراف می کنم بیشتر ساعات التماسی که تو زندگیم داشتم مربوط به دوم ابتداییم میشه که به یک سگ التماس می کردم جون مامانت اینجا یخ زده پارس نکن من مثه آدم رد بشم...

احمق بی شعور اینقدر پارس کرد 10-12 بار تو 5 متر خوردم زمین: زانوم ترک خورد دماغمم شکست...

 *اعتراف می کنم بچه که بودم چای شیرین درست کرده بودم. شکر فقط واسه یک چای مونده بود. منتظر بودم قاشق بیارن هم بزنم دیدم قاشق نمیارن. بعد کلی جیغ می زدم سر خواهرام. می دونین چی می گفتم؟ ای بابا قاشق نیاوردین شکرم حل شد همش چه جوری چای شیرین درست کنم الان؟

 *اعتراف می کنم اون روز که استیو جابز مرد هی نت رو چک می کردم می دیدم نوشته جابز مرد هی با خودم می گفتم حالا این «جابر» کیه که مرده؟ نمی فهمیدم! بد هی دیدم به جای جابر نوشتن جابز! خیلی محق رفتم به داداشم گفتم این پیج های ایرانی گندشو درآوردن. مطالبشون همش کپی پیسه. اون احمق اولی اشتباهی جابر رو نوشته جابز اون منگل هایی که کپی پیست کردن نکردن بخونن ببینن اشتباه تایپی داره همینجوری جابز کپی کردن! همه نوشتن جابز مرد، جابز ال، جابز بل!!

داداشم گفت استاد، او جابز بود! صاحب اپل...

 *اعتراف می کنم هر وقت گوشیمو تو خونه گم می کنم به داداشم می گم یه زنگ بزن صداش دربیاد ببینم کجاس یه بار کنترل تلویزیون گم شده بود گفتم یه زنگ بزن...

 *اعتراف می کنم بچگی با تیرکمون شیشه آبغوره های همسایمونو زدم شکوندم بعد فرار کردم...

 *اعتراف می کنم 2 سال پیش یه همسایه داشتیم، از بچگی که فوتبال بازی می کردیم جلو درشون و وقتی که توپمون می افتاد تو حیاطشون زااااارت پاره می کرد. عقده داشتم. پسرش داماد شده بود. عروسی هم خونه خودشون بود. قبل از اینکه بره دنبال عروس آرایشگاه، ماشینشو که سانتافه بادمجونی بود گذاشته بود دم در. من که ا ینو نشون کرده بودم، رفتم موتور رفیقم رو گرفتم و طی یه عملیات از پیش تعیین شده یه کلاه کاسکت گذاشتم. رتم دم ماشینش روغن موتور سوخته (که رنگ ماشین رو به کل می بره) ریختم رو ماشینش، همین!!... اما خداییش دست به گل هاش نزدم... پسر خوبیم نه؟

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد

آرش و هلنا - Broken Angel